محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه نوشته های آهنگینی درباره پیشكسوتان رادیو می نویسد، این بار سراغ نویسنده و سردبیر قدیمی رادیو، افسانه قیصرخواه، رفته است.
به گزارشپایگاه اطلاع رسانی رادیو تهران به نقل از هنرصدا، افسانه قیصرخواه در رادیو، همیشه نویسنده و سردبیری معترض و منتقد بود.او گذشته از نوشته های ظاهراً جدی اما سرشار از طنز تلخش درباره معضلات اجتماعی، نقدهای گاه تندی هم خطاب به مدیران و مسوولان می نوشت.رادیو هم اغلب از این نوع نوشته های او استقبال می كرد.
او حتی در اوج بیماریِ غیرقابل علاجش هم دست از نوشتن و انتقاد بر نمی داشت و حرفش را می زد، اما با هنرمندی و درایتِ تمام و اغلب دلنشین و سازنده! با آن كه در سالهای آخرِ زندگی اش قبول كرد مدیر یكی از گروه های برنامه ساز بشود، در آن سِمت هم دست از نقدهای تند اما سازنده بر نداشت؛ حتی اعضای گروهش را هم به این سَمت هدایت می كرد.
او سرانجام در اوج جوانی مغلوب آن بیماری شد و به اجبار با دنیا خداحافظی كرد.
حسرت حضور او در رادیو، برای همیشه در دل همكارانش باقی مانده است.
محمدباقر رضایی همكار او در رادیو تهران، یادواره ای آهنگین در ستایش او برای كتابی منتشر نشده با عنوان” طنزنامه ی مشاهیر رادیو ” نوشته است.
این متن را كه اختصاصی در اختیار هنرصدا قرار گرفته، بخوانید:
در ستایش بانوی رادیویی كه طنز پنهان در قلم داشت ( در 5 پرده )
پرده اول:
آن بانوی مغرورِ دوست داشتنی.
آن رادیوییِ اصیل و فراموش نشدنی.
آن سردبیرِ بیش از حد جدّی.
آن نویسنده ی درخود فرو رفته ی فكری.
آن جوانِ خیلی زود پیر شده
و در دامِ یك بیماری لاعلاج اسیر شده.
آن كه روحیه ای مثل كوه داشت
و نوشته هایش تا بخواهی روح داشت.
باسواد و باشعور و فهیم بود
و در به وجودآمدنِ سواد رسانه سهیم بود.
همیشه می گفت رادیو خسته نمی شود
و دَرَش هیچ وقت بسته نمی شود!
پرده دوم:
گفتم كمی مغرور بود،
اما غرورش مقبول بود.
با هر كسی سلام و علیك نمی كرد،
ولی اگر می كرد، رها نمی كرد.
دختری بود با شوخی های ملیح
و در داوری ها بسیار صریح.
وقتِ حرف زدنش همه خاموش می شدند
و با حیرت، همه گوش می شدند.
وقتی نظر می داد، هوش از سر می پراند
و هر چه كهنه پرستی را از هم می دراند.
شعفِ برنامه سازی اش بالا بود
و جایگاهش در رادیو، والا بود.
آرزو داشت جوانها امور را درك كنند
و افكار منفی را از فكرشان طرد كنند.
مدیریت در نظرش مثبت بود،
اما فقط میزی برای خدمت بود.
مدیر شد تا بتواند كاری كند
و صدای رادیو را همه جا جاری كند.
تا حدودی هم، كار كرد
و خیلی ها را با خودش یار كرد.
پرده سوم:
یكی از حرف های جالبش در مورد رادیویی ها این بود كه می گفت: رادیو دو جور آدم داره: آدمِ رادیو، آدمِ رادیویی!
و اضافه می كرد: من با گروه اول اصلاً كاری ندارم. اما گروه دوم یعنی آدمای رادیویی همونایی هستن كه عشقشون زبانزد و عالمگیره! وقتی تو این عشق افتادی دیگه افتادی و شدی آدمِ رادیویی و دیگه هیچ كاریش نمی شه كرد! دیگه اصلاً برات منفعتِ شخصی مطرح نیست. یه امپكس، یه ریل، یه سی دی، یه صفحه مطلب، یه دریچه، یه مردم، یه نگاه و…عشق یعنی همین!
بعضی ها این عشقِ به رادیو رو مسخره می كنن، اما تو هنوز عاشقی، عاشق تر از قبل و هنوز آدمِ رادیویی هستی، با كوله باری از تجربه!
پرده چهارم:
اگر بخواهیم بهتر به شخصیت افسانه قیصرخواه پی ببریم باید در لا به لای این اظهارنظرها پرسه بزنیم.
الحق كه دوستان، اینها را از سویدای دل گفته اند:
داریوش كاردان: افسانه قیصرخواه لحظه ای دغدغه ی مردم و نوشتن را رها نمی كرد.
نوشین رهگذر: افسانه قیصرخواه پرنده ی سبكبالی كه رادیو را عاشق بود و افسانه ای كه به حقیقت ماندگار یادها تبدیل شد.
داوود جمشیدی: افسانه قیصرخواه جدی و در عین حال شوخ طبع و ظریف اندیش، بلندپرواز با ایده های نو، پشتیبانِ خانواده و صاحب قلمی شیرین نگار، صبور، خوددار و بر آلامِ تن شكیبا.
محمدرضا مانی فر: قیصرخواه افسانه ای كه حقیقت بود.
علیرضا دباغ: قیصرخواه چه زیبا افسانه شد.
محمدرضا ستوده: افسانه به حقیقت پیوست.
محمد جهانی: قلم خانم قیصرخواه بسیار زیبا و روان بود. ما چیزی جز عشق و علاقه و كارهای به یادماندنی از او ندیدیم. او با این كارهای به یادماندنی كه در آرشیو رادیو از خود باقی گذاشت تا سالهای سال در بین ما خواهد بود.
مسعود احمدیِ افزادی: خانم قیصرخواه با تلفیق علم و دانش و صبر در مقابل مشكلات جسمی و بیماری، تا آخرین لحظات، امید را به دیگران هدیه داد.
ژاله صادقیان: افسانه قیصرخواه یك روح بزرگ و بخشاینده و مهربان بود. گاهی در بزرگیش حیران می ماندم از آن همه نیروی زندگی كه داشت!
زهرا صفائیان: مهمترین ویژگیِ افسانه قیصرخواه توانمندی در پردازش و سوژه یابی و خلاقیتِ بالا در نویسندگی بود.
بنفشه رافعی: قیصرخواه نویسنده ای ماهر و برنامه سازی موفق بود. همچنین مدیری بسیار جسور و هنرمندی كه خودش را وقفِ كارش می كرد.
هدی فلاح: حمید عاملی كه مُرد، افسانه می گفت تصور این كه منو هم بعد از مرگم دورِ ارگ بگردونن عذابم می ده!
و یدالله گودرزی:
چراغ روشنِ این خانه شد، رفت
میان عاشقان پروانه شد، رفت
تمام دردمندان را بگویید
كه قیصرخواهِ ما افسانه شد، رفت
پرده پنجم:
خیلی دیر قبول كردند مدیر بشود
و او هم خیلی دیر راضی شد مدیر بشود.
وقتی هم مدیر شد هوای بچه ها را بیشتر داشت
و به خاطر آنها زبانی مثل نیشتر داشت.
آنقدر اعتبار داشت كه حرفش را قبول كنند
و هر كه را كه او می گفت، مشغول كنند.
سبكِ برنامه سازی اش متفاوت بود
و رادیو برایش با زندگی مترادف بود.
كلامش تخیلی نبود
و نوشته هایش گل و بلبلی نبود.
دلنوشته هایی خاص بود
و سرشار از احساس بود.
خدا رحمتش كند كه نترس بود
و همیشه ی خدا دلواپس بود.
آمین یا رب العالمین
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه
بهار 1402