محمدباقر رضایی، نویسنده برنامههای ادبی و فعال رسانه این بار همزمان با سالروز تولد عنایت الله گلستانه یادی از این هنرمند فقید كرد و از خاطرات باهم بودنشان گفت.
نهم دی ماه زادروز خبرنگار و گزارشگر قدیمی مطبوعات و رسانههای ایران، مرحوم عنایت الله گلستانه است.
گلستانه كارش را از روزنامههای مشهور پایتخت آغاز كرد.
یكی از این روزنامه ها «باختر امروز» نام داشت كه مدیرش زندهیاد دكتر حسین فاطمی بود و گلستانهی جوان از او بسیار چیزها آموخت.
بعد از تجربههای فراوان در روزنامههای مهم تهران، گلستانه برای مدتی بیكار و سرگردان شد و دلیل آن این بود كه به قول مدیرانِ آن روزنامهها خودسر عمل میكرد.
به عنوان مثال، بدون این كه از او بخواهند، طی چندین روز گزارش مفصلی درباره قتل سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانیِ زمان دكتر مصدق كه به دستِ كودتاچیان انجام گرفته بود، تهیه و واقعیتهایی را برملا كرد.
گزارشهای شجاعانهی او باعث شده بود اغلب مواقع بیكار و سرگردان باشد.
سرانجام از رادیو سردرآورد و تا آخر عمر در ساختمان ارگ و در قسمت آرشیو رادیو تهران ماند.
او كه در نهم دی ماه سال 1306 به دنیا آمده بود، در چهارم دیِ سال 1393 در 87 سالگی از دنیا رفت.
این در حالی بود كه تا چند روز قبل از فوتش سرحال و قِبراق به ارگ میآمد و كار میكرد.
محمدباقر رضایی، نویسنده برنامههای ادبی رادیو كه در اتاقی نزدیك اتاق گلستانه بود و هر روز با او مراوداتی داشت، در ادامهی سلسله مطالب آهنگینش درباره مفاخر، مشاهیر و پیشكسوتان رادیو این بار به سراغ این مرد تكرارنشدنی رفته است.
مطلب رضایی كه اختصاصی برای ایسنا ارسال شده به شرح زیر است:
برای خبرنگاری كه به دلِ حادثه میرفت (در 13 پرده)
پرده اول:
آن خبرنگارِ تجربیِ بی پروا
آن گزارشگرِ آگاه و دانا
آن معدن خاطرات مطبوعاتی
آن استعداد خدادادی و ذاتی
آن كه قدیمیترین حادثهنویس بود
و در صحنهی حادثه مثل پلیس بود.
در تندنویسی مهارت داشت
و در گفتنِ حقایق شهامت داشت.
مخالف نشستن پشت میز بود
و در تهیهی هر نوع گزارش، تیز بود.
گزارشهایش وِزانت داشت
و نوعی حرارت و جسارت داشت.
مردِ رفتن به دلِ حادثه بود
و هر حادثه برای او مدرسه بود.
از رفتن به قلب حادثه نمیترسید
و از تهدید و ارعاب هم نمیلرزید.
عاشقِ كارِ عینی و عملی بود
و از تئوری های بی عمل فراری بود.
پرده دوم:
خبرنگاری خودساخته بود
و اصول را از خودِ" كار" آموخته بود.
معتقد به درس و دانشگاه نبود
ولی سواد و بیانش ماه بود.
مطالب كتابها به دردش نمیخورد
و ابزار خبرنگاری با خودش نمیبُرد.
قلم و كاغذ بود و دوندگی
و گاهی هم پیشبینی برای روزهای بازنشستگی.
با رادیوییها یواشكی همكار بود
و با بسیاری از سردبیران رادیو، یار بود.
برایشان خبرِ خاص میبُرد
و آن را مخفیانه به دستشان میسپرد.
گردانندگانِ روزنامه تا این را فهمیدند،
بساط او را از روزنامههایشان برچیدند.
او هم بعد از سرگردانیِ فراوان
و تنگدستی و مشكلاتِ غیرقابل بیان،
پایش به رادیو، باز شد
و كوكش تا حدی ساز شد!
پرده سوم:
دقیقاً تا 87 سالگی در رادیو حضور داشت
و همچنان در مورد حرفهاش غرور داشت.
گوشهای از آرشیو رادیو اتاقی به او دادند،
كه كوهی از پوشه و زونكن و جریده داشت
و بیشمار برگهی دستنوشتهی موش جویده داشت!
هر روز میخرامید و میآمد و تا آخر وقت، میماند
و دوباره آن نوشتهها و بُریدههای جراید را میخواند.
حقوق برایش اهمیت نداشت،
چون رضایت قلبی برایش اولویت داشت.
نوشتههای نویسندگان قدیمیِ رادیو را جدا میكرد
و لحظه لحظهی عمرش را برای این كار، فدا میكرد.
روی زونكنهایی كه در قفسهها چیده بود،
نام آن نویسندگان را با خط زیبای خودش نوشته بود:
صادق هدایت، اِنجوی شیرازی، فضل الله مهتدی(باباصبحی)، حسینقلی مستعان، ناصر خدایار، سبكتكین سالور، سیمین دانشور، حسن شهباز، جلال آل احمد، عبدالله توكل، احمد شاملو، محیط طباطبایی، دكتر سادات ناصری، اخوان ثالث، فریدون مشیری، نوذر پرنگ، سایه، احمد محمود، جمشید ارجمند، جعفر سجادی، مهدی سهیلی، منوچهر آتشی، نصرت رحمانی، محمود كیانوش، رضا سیدحسینی، رهی معیّری، محمدعلی سپانلو، پوران فرخزاد، قاسم صنعوی، منوچهر نیستانی، حسن هنرمندی، محمد بقایی ماكان، خسرو شاهانی و صدها نام مشهور دیگر كه هر كدام برای مدتی در رادیو نویسندگی میكردند.
پرده چهارم:
آن زمان كه اینترنتی در كار نبود، او به نوعی اینترنت رادیوییها بود. اگر پیدا كردن مطلبی برای برنامه سازان مشكل بود، او برایشان مانند گوگل عمل می كرد.
میانِ گرد و خاكِ قفسههای تودرتوی اتاق می لولید و هیچگاه نشد از سختیِ كار بنالد.
كافی بود بگویید مطلبی درباره كودتای 28 مرداد میخواهم.
فوری برمیخاست، پوشهای را برمیداشت، نوشتهای قدیمی را از لا به لای بُریده های جراید جدا می كرد و تحویلتان می داد.
ولی تاكید میكرد كه باید آن را صحیح و سالم برگردانید وگرنه دیگر به شما مطلب نمیدهم.
هر كس در امانت خیانت میكرد، دیگر نمیتوانست از او مطلب بگیرد.
ذرهای هم توقع مادی نداشت!
پرده پنجم:
آلبرت كوچویی او را چه زیبا برایم توصیف كرده است:
"با چه شوری در اون اتاق نمور و پُر از گرد و خاك، با اون گونی گونی كاغذهایی كه میخواستند دور بریزند و او مانع شده بود، گنجینههایی درمیآورد تا به بایگانی رادیو در میدون ارك بسپاره!!!
هزاران سند دست نوشته از نامآوران دنیای فرهنگ و ادب كه از سالهای آغازین رادیو با آن همكاری داشتند ...
شوخ و طناز هم بود.
یك دقیقه در آن بیغوله طاقت نمیآوردید و از او میخواستید در حیاط رادیو قدم بزنید و گپ ...
میگفتید: آقا گلستانه از كیا دست نوشته پیدا كردید؟
میخندید و میگفت: از سعدی و حافظ و مولانا!!!
میخندیدید و میگفتید: بس نیست؟
میگفت: به فردوسی كه برسم تمامش میكنم!
و یك سیگار دیگر چاق میكرد.
میگفتید: آقا گلستانه الان خاموش كردید! چه خبره!؟
باز میخندید و میگفت: آخر بدون سوخت لكوموتیو از حركت می مانَد!
مثل همان دوران جوانی توی روزنامه آیندگان كه میدیدید كت و شلوار شیك به تن داشت...
البته بدون پاپیونهای رنگ به رنگِ آن هنگاماش...
مظهر صبر و حوصله و طاقت و شوخ و طنازی و البته نیش و كنایه به این و آن ...
پرده ششم:
جواد كاویانی خوشنویس معاصر تعریف كرده كه در سال 83 با راهنمایی استاد عزیزش غلامرضا مشعشعی خدمتِ یكی از نوادگان مرحوم سیدعلی اكبر گلستانه رسیده كه پیرمرد با صفا و روی گشاده به نام عنایتالله گلستانه نوهی دختری مرحوم سیدعلی اكبر بود.
جواد كاویانی ادامه داده: خیلی دوست داشتم بدانم كه بعد از مرحوم سیدعلی اكبر گلستانه، این اسطوره خوشنویسی، وضعیت خانواده و اولادشان به چه صورت بوده!
استاد سیدعلی اكبر صاحب دو پسر به نامهای ابراهیم و حسین و دو دختر به نامهای جهان خانم و فاطمه خانم بودند.
جهان خانم با فردی به نام آقای یمینی ازدواج می كند كه حاصل این ازدواج پسری به نام عنایت الله است.
عنایت الله یمینی به فرموده خودشان بعدها به دلایل خانوادگی نام فامیل خود را از یمینی به گلستانه تغییر دادند (و معروف به عنایت الله گلستانه شدند).
پرده هفتم:
بهروز بهزادی روزنامهنگار پیشكسوت در مصاحبه با ایسنا گفته است:
عنایتالله گلستانه را قبل از آن كه از دست بدهیم باید به دانشگاه میآوردیم و به دانشجویان رشتههای مرتبط با رسانهها درس می داد، چرا كه او كار روزنامهنگاری را از روی كتابها یاد نگرفته بود.
او جزئیات این كار را عملاً تجربه كرده و خاكِ تحریریه خورده بود.
گلستانه اواخر عمرش در رادیو، یك آرشیو كامل بود و خاطرات تلخ و شیرین و خبرهای ریز و درشتی را جمع آوری و روایت كرد كه كمتر كسی آنها را به یاد داشت.
پرده هشتم:
محمد بلوری حوادث نویس مشهور در خاطراتش نوشته است:
از سال 1336 كه من به عنوان خبرنگار حوادث در كیهان شروع به كار كردم، مرحوم گلستانه خبرنگار شهریِ روزنامه اطلاعات بود.
او تنها خبرنگاری بود كه به علت دوستی، هرگز سعی نمی كرد با من رقابت كند.
هر گاه حادثهای رخ میداد تلفن میكرد و میگفت: محمدجان سوار ماشین شو با عكاس به آدرسی كه میدم بیا.
من هم فوری میرفتم و بعد از آن كه كار خبریمان را انجام میدادیم، در جایی باصفا كنار نهر آبی یا چشمهای بساط ناهار را پهن میكردیم و ساعتها با هم دمخور می شدیم!
البته این را هم بگویم كه اگر سردبیرانمان پی میبردند كه ما به دور از رقابتهای خبرنگاریِ معمول، با هم در تهیه گزارش و خبر شركت میكنیم و معاشرتی دوستانه داریم، ممكن بود به خاطر همكاری در تهیه خبرها جریمهمان كنند. چون من خبرنگار جوان و تازه كاری بودم، گلستانه نمیگذاشت از خبری دور بمانم و سردبیر جریمهام كند!
پرده نهم:
در كتاب «چهره مطبوعات ایران» درباره گلستانه اینطور نوشته شده:
" ...آن زمان نوشتنِ اخبار حوادث شهری در مطبوعات ایران به گونه ای كه در غرب صورت میگرفت رسم نبود.
روزنامهها در رابطه با چنین اخباری( قتل، خودكشی، سرقت، حوادث رانندگی، حریق و...) تنها به درج اعلامیه های رسمی اكتفا می كردند.
اما عنایت الله گلستانه به جای درج این اعلامیهها، از آنها به عنوان سرنخ استفاده م كرد و شخصاً همانند یك كارآگاه پلیس در محل به تحقیق می پرداخت.
این كار در آن زمان خالی از خطر نبود و زحمت زیاد اما مخاطب فراوان داشت.
گلستانه هر شب به بیش از صد نفر تلفن میكرد و فردای آن روز به چندین محل و پاتوق سر میزد؛ بهطوری كه با وجود كمبود خط تلفن در تهران، مجبور شدند برایش در تحریریه روزنامه، یك تلفن اختصاصی قرار دهند..."
در مطالب دیگری مربوط به تاریخ مطبوعات ایران هم درباره كارهای شاخص گلستانه آمده كه:
"...گزارش های معروف گلستانه مانند: گزارش از محاكمه خسرو روزبه، محاكمه افسران توده ای، محاكمه دكتر مصدق، ماجرای ترور رزم آرا و هژیر، ماجرای تیراندازی به دكتر حسین فاطمی، حقایقِ قتل سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی دكتر مصدق و صدها گزارش تاریخیِ دیگر، هرگز از یادها نخواهد رفت!"
پرده دهم:
علیرضا دباغ استاد مسایل فرهنگی و رسانه ای در متن كوتاهی كه برایم فرستاد، عنایتالله گلستانه را اینطور توصیف كرد:
"از آن جنتلمن چشم آبیِ آرشیو كه یادگار روزگار باشكوه مطبوعات ایران بود، جز احترام، چیزی به خاطر ندارم.
با وجود كهولت سن، حافظه قدرتمندی از آرشیو را به همراه داشت.
همیشه فكر میكردم همسر این مرد شیكپوش و جنتلمن چگونه بانویی است، تا این كه در یك مراسم رادیویی، بانوی باوقارش را دیدم با چادر مشكی باشكوه و با ابهت دوشادوشِ همدیگر راه میرفتند!
پرده یازدهم:
از حسن گلستانه ورزشكار معروف پرسیدند: پدر شما یك روزنامهنگار حرفهای بود. شما دوست نداشتید شغل ایشان را ادامه دهید؟
گفت: بله، پدر من عنایت الله گلستانه، پدر حادثهنویسیِ ایران بود ... من هم به این شغل علاقهمند بودم اما اولویتم ورزش بود. وقتی به عنوان ورزشكار حرفهای فعالیت میكنی نمی توانی به كار دیگری بپردازی. من به واسطهی این كه از شش سالگی در رادیو ایران بودم، دوستان رادیویی و تلویزیونیِ زیادی دارم اما بهطور جدی این مساله را پیگیری نكردم.
پرده دوازدهم:
26 مرداد سال 1399 در خبرگزاریها خبر مهمی درج شده بود: اعضای شورای شهر تهران در دویست و سی و یكمین جلسه شورا، بررسیِ تغییر نام برخی از معابر پایتخت را كه از جلسه قبل باقی مانده بود آغاز كردند.
اعضا به عنوان اولین دستور جلسه و در اولین گام، به تغییر میدان بی نام در منطقه شش بین خیابان جهان آرا و بزرگراه كردستان به نام "عنایت الله گلستانه" از روزنامه نگاران حادثه نویس، رای مثبت دادند ...
پرده سیزدهم:
پیش هر كس می نشست
بغض خاطراتش می شكست.
مردم حوصله شنیدنِ حرفهایش را نداشتند،
چون بیشترشان دغدغهی نان داشتند!
ولی او به كارش عشق می ورزید
و كار رسانه برایش به دنیا می ارزید.
همیشه از اخراج شدن می ترسید
و تا اسیر مدیرِ كم تجربه میشد، می لرزید.
كارش بسیار لذتبخش، اما فرساینده بود
و لحظه لحظهی آن، استرسِ فزاینده بود.
اما آنقدر آرامش از چهرهی او می بارید،
كه كسی نمیرفت بگوید او را دریابید.
هرگز نشد برای حقوقِ ناچیزش گلایه كند
و یا تلاشی برای برون رفت از "سایه" كند.
حقوقش بسیار كمتر از حقوق كارگر یك كارخانه بود،
ولی خدماتش هزار برابر باارزشتر از مدعیانِ رسانه بود.
خدا رحمتش كند كه غنیمت بود
و وجودش برای رسانه نعمت بود.
آمین یارب العالمین.
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای
دی ماه 1402
(بخشی از كتاب منتشر نشدهی ماندگاران عصر صدا)»