محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه نوشته های آهنگینی درباره پیشكسوتان رادیو می نویسد، این بار سراغ گوینده و تهیه كننده قدیمی رادیو، فرزاد مویدی، رفته است.
به گزارش هنرصدا، فرزاد مویدی از گوینده ها و تهیه كننده های فراموش نشدنی رادیوست كه در سال 1394درگذشت.
خاطره هایی كه او از خود به جا گذاشته، همیشه باعث امید و اعتماد به نفسِ اهالی صداست.حضور او در استودیوهای رادیو، چنان شور و اطمینانی به عواملِ برنامه ها می بخشید كه گویی برای انجام دادنِ بهترین كارِ زندگیشان آنجا جمع شده اند. او به سبب رفتارهای حرفه ای و آگاهانه اش در برنامه سازی برای رادیو، همیشه الگوی دیگران در عمل بود.برنامه های معروفش مانند: چهارراه جوانی، برگی از تاریخ، یك حكایت، یك مَثَل و آیتم های طنزی مانند: آب حوضی، كاسه بشقابی، چینی بند زن و لحافدوزی را هیچ كس فراموش نمی كند.
مویدی متولد سال 1327 بود و متاسفانه در 27 آبان سال 1394 بر اثر سكته درگذشت!
یادواره ای آهنگین درباره این پیشكسوت رادیو به قلم محمدباقر رضایی( برای كتابی با عنوانِ ” ماندگاران عصر صدا ” در انتشارات آبارون ) نوشته شده كه اختصاصی در اختیار هنرصدا قرار گرفته است.
این دلنوشته را بخوانیم:
برای گوینده ای كه از یادها نخواهد رفت ( در 10 پرده )
پرده اول:
آن گوینده ی باوقار و دوست داشتنی.
آن تهیه كننده ی مهربان و فراموش نشدنی.
آن كه دردِ فراوان داشت ولی حوصله می كرد
و انتقاد داشت اما ملاحظه می كرد.
هنرمندی مرتب و تمیز بود
و سلام و علیكش با همه غلیظ بود.
چهره ای كلاسیك و صمیمی داشت
و علاقه به سبكهای قدیمی داشت.
هنر فراوان داشت، حسودان بر نمی تابیدند!
گشاده دستی داشت، بعضی ها نمی دیدند!
صبر و تحمل داشت اما خسته بود
و دلش از بی توجهی ها شكسته بود!
یك نوع شرافتِ درونی داشت
و كارنامه ای درخشان در روابطِ عمومی داشت.
پرده دوم:
مردی شاكی و دردمند بود،
اما پشت میكروفون هوشمند بود.
خودش را هیچگاه نباخت
و هرگز حرفهای منفی نبافت.
حُجب و حیای خاصی داشت
و نسبتی با “راستی” داشت.
معجونی از طنز و ادب بود
و لهجه اش شیرین مثل رطب بود.
با طنزهایش غوغا می كرد
و همه را به خودش شیدا می كرد.
خاشع و خاكسار و فروتن بود
و عاشق زندگی و هنوز بودن، بود.
خوانشِ مشهدی اش شنیدن داشت
و از قیل و قالِ زندگی، بریدن داشت!
پرده سوم:
آری، فرزاد مویدی این گونه بود.
و برای همین است كه همكارانش هرگز او را فراموش نكرده اند و نمی كنند.
به قول میثم كطائیان :” زندگی چیزی جز وابستگی به زیبایی ها و لذت های آن نیست و ما باید قدرِ تك تك آن زیبایی ها را بدانیم”.
كطائیان این جمله ی حكیمانه را در ارتباط با خاطره ای از فرزاد مویدی می دانست و ماجرا را اینطور تعریف كرد كه: یك روز آقای مویدی، آن زمان كه همكار بودیم، به من گفت به یاد یكی از یادگاری های مادربزرگش سالها لذت برده و به بهترین نحو زندگی كرده!
میثم ادامه داد: از آقا فرزاد پرسیدم چطور؟ گفت: فكر می كردم با آن یادگاری، آدم ثروتمند و موفقی هستم. حتی بعد از این ماجرایی كه برایت تعریف می كنم هم بهترین حس را داشتم، چون یك عمر به خاطر همین حس، زیبا زندگی كردم و بسیار لذت بردم”.
از كطائیان می پرسم: آن ماجرا چه بود كه چنین حس زیبایی را به وجود آورده بود؟
می گوید: گویا مادر بزرگِ آقا فرزاد، او را خیلی دوست داشت.
یك شب كه احساس می كرد نزدیك است جان به جان آفرین تسلیم كند، فرزاد را به بالینش فرا خواند تا یك یادگاری به او بدهد.
وقتی فرزاد آمد، مادر بزرگ چیزی را كه برلیان می نامید لای دستمالی پیچید و یواشكی به او داد.
گفت: این برلیان خیلی باارزشه فرزاد جان. خوب نیگرش دار. مبادا یه وقت ببری بفروشیش!
مادر بزرگ روی كلمه ” باارزش” خیلی تكیه كرد.
آقا فرزاد هم قول داد حتما آن یادگاری را حفظ می كند.
چندین سال بعد از فوت مادربزرگ، فرزاد یادگاری او را برمی دارد و می بَرَد بازار طلافروش ها كه قیمتش را بداند.
طلافروش بعد از بررسی برلیان، می گوید: این فقط یك یادگاریِ زیباست، همین! ارزش مادی نداره!
آقا فرزاد، اینطور كه خودش برای میثم تعریف می كرد، از طلافروشی بیرون آمد و به خانه رفت و با این واقعه، یك چیز برایش ثابت شد؛ آن هم این كه بعضی یادگاری ها ارزششان معنوی ست، نه مادی!
مادر بزرگِ او هم احتمالا همین جنبه را در نظر داشت كه واژه ی ” باارزش” را به كار برد.
اما آقا فرزاد ناراحت نبود، چون به قول خودش سالها با یادِ آن یادگاریِ باارزش، حال كرده بود!
پرده چهارم:
مریم محسنی فر ، مسئول ارتباطات برنامه ی چهار راه جوانی در رادیو جوان مدتی همكار فرزاد مویدی بود.
می گوید: از نظر من بُعدِ تهیه كنندگی آقای مویدی مغفول واقع شده و بیشتر ایشان را به عنوان گوینده می شناسند.
در حالی كه آقای مویدی تهیه كننده ی قابلی هم بود.
اما در مورد خصوصیات ایشان: آقای مویدی بر خلاف ظاهر جدی اش بسیار مهربان و خوش قلب بود.
آنقدر راحت با عوامل برنامه ها كار می كرد كه همه دوستش داشتند و از بودن در كنار او لذت می بردند!
پرده پنجم:
فرزاد مویدی تقریباً زود از دست رفت.
بعد از فوت او ” نیما كرمی ” اینطور نوشت: صبح امروز برای من پُر از غم شد.
استاد فرزاد مویدی عزیز، گوینده ی خوش صدا و مهربان رادیو، دار فانی را وداع گفت!
استاد مهربانم خداحافظ.
پرده ششم:
محمودرضا قدیریان هم این نوشته را منتشر كرد:
سعدیا مرد نكونام نمیرد هرگز،
مرده آن است كه نامش به نكویی نبرند.
جناب فرزاد مویدی گوینده ی خوش صدا و مجریِ پیشكسوت رادیو و گوینده ی نریشن های مستند تلویزیونی كه با صدای گرم و مخملی ایشان فراوان خاطره داریم، به سوی خدا پَر كشیدند!
همه ی ما یك انسان، یك هنرمند و یك استاد پیشكسوت را از دست دادیم.
پرده هفتم:
محسن معماریان هم نوشت:
من بعد از سه ماه متوجه شدم كه آقای مویدی فوت كرده!
چند سالی با ایشان همكاری نه، شاگردی می كردم.
وقتی فهمیدم فوت كردند، حالم دگرگون شد.
آقا فرزاد با اخلاق، خوش مشرب و همیشه خندان بود.
آخرین بار در شبكه ی اجتماعی احوالپرسی داشتیم.
از خدا می خواهم جایگاهی كه حقِ دلش بود به ایشان بدهد.
روحش شاد.
آرزوی صبر فراوان برای خانواده اش دارم كه گوهری گرانبها همچون این پدر را از دست داده اند.
پرده هشتم:
احمد كمالی هم این خاطره را تعریف كرد:
من آقای مویدی را اولین بار در اتاق كوچك نویسندگانِ برنامه های رادیو مشهد در سال 1355 دیدم.
پشت یك میزی بدونِ میكروفون در حالِ نوشتن بود.
در آن اتاق سه نفر نویسنده ی برنامه های مختلف، میز داشتند.
آن روز مرا از طریقِ برنامه ی كارگران رادیو مشهد دعوت كرده بودند كه یك مصاحبه ی كوتاه درباره اولین كتابم به نام ” نوروز تلخ ” كه تازه منتشر شده بود، با من داشته باشند.
من در آن اتاق و در جمعِ آنها منتظرِ توجیه های لازم بودم كه آقای پاریاب مرا راهنمایی می كرد.
صحبت های او با خنده و قهقهه ی فرزاد مویدی كه شاید گوینده ی برنامه صبحگاهیِ رادیو مشهد هم بود همراه می شد و مرا هم می خنداند.
مرد شاد و جذابی بود.
خبر درگذشت ایشان برای من بسیار ناگوار بود!
پرده نهم:
و اما مژده لواسانی با قلم صمیمانه اش، سطرهای سوزناكی را ثبت كرد:
خدایش بیامرزد، نیكو مردی بود فرزاد مویدی!
در همه ی سالهای رادیو، او را با چهره ی گشاده و مهربانیِ محض می دیدم.
استادی كه هم در گویندگی و اجرا و هم در اخلاق و رفتارِ حرفه ای نمونه بود.
محال بود روزی با من مواجه شود و حالِ داییِ جانبازم را نپرسد و غصه اش را نخورَد! آنقدر كه به دایی ام می گفتم: به قدری كه جناب مویدی دلواپسِ توست، شاید ما نیستیم!
جناب استاد فرزاد مویدی! ممنونم بابت همه ی انگیزه و روحیه ای كه به ما می دادید.
در همه ی سالهای رادیوی شیرینمان!!
سالهایی كه خاطره شد!
عین خودِ شما كه رفتید!
اما خاطره ی جاودانید برای مردم از روزگارِ ” چهار راه جوانی ” و همكاری با مریم جلالی كه همیشه از شما برایمان مثال می زد تا همین روزهایی كه دیگر در رادیو نبودید و غصه دار بودید!
پرده دهم:
وجودش در رادیو نعمت بود
و حضورش در برنامه ها غنیمت بود.
آقاییِ خاصی داشت
و سینه ی گشاده و فراخی داشت.
اخم و غضب در كارش نبود
و ناراحت كردنِ دیگران مرامش نبود.
همیشه در حالِ آموختن بود
و كارش، به جوانها روحیه دادن بود.
خدا رحمتش كند كه رفیق بود
و محترم و ارادتمند و شفیق بود.
آمین یارب العالمین
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای
آبان 1402