شهید غلامحسین افشین آذر یكی از خلبانان شهید نیروی هوایی ارتش بود كه فقط 10 ساعت پس از تجاوز بعثیها به كشورمان پاسخ آنها را داد.
نیروی هوایی ارتش از پیروزی انقلاب اسلامی تا آغاز دفاع مقدس نیز نقش پر رنگی در دفاع از كشورمان به خصوص در مقابله با ضد انقلاب در كردستان و مناطق عملیاتی غرب داشته است.
نیروی هوایی ارتش در هنگام تهاجم رژیم بعث به ایران اسلامی در 31 شهریور ماه 1359 نیز به عنوان یك نیروی واكنش سریع وارد عمل شد و امیر سرلشكر خلبان شهید فكوری فرمانده وقت این نیرو با طراحی عملیات 140 فروندی نخستین پاسخ به تجاوز ارتش بعثی را به صدام داد.
اگر بخواهیم نقش نیروی هوایی ارتش را در دوران دفاع مقدس بیان كنیم باید بگوییم كه اگر خلبانان نیروی هوایی و پشتیبانیهای آنان نبود شاید بسیاری از عملیاتهای دریایی و زمینی مانند عملیات مروارید و والفجر 8 نیز به پیروزی نمیرسید. این نیرو از پایان دفاع مقدس تا كنون هم در عرصههای خودكفایی، ساخت و تولید تجهیزات جدید و به روز هم از نیروهای پیشگام در نیروهای مسلح به شمار میرود.
این نیرو از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی و بعدها در طول دفاع مقدس علاوه بر عملیاتهای مهمی، چون حمله به الولید یا اچ 3، حمله به اوسیراك، كمان 99، بمباران شهر كوت و بسیاری دیگر از عملیاتها نقش مهمی در نابودی توان نظامی ارتش بعثی داشت و در این راه شهدای بسیاری را هم به انقلاب و كشورمان تقدیم كرده است.
نخبگان نیروی هوایی ارتش توانستند عملیاتهای بسیاری را علیه دشمن بعثی طراحی و اجرا كنند كه تا آن زمان شاید نظیر آن در دنیا وجود نداشت. این نوابغ و نخبگان نه تنها با این عملیاتها توانستند دشمن بعثی را مجبور به پذیرش شكست كنند، بلكه كارشناسان نظامی جهان را هم به حیرت واداشتند.
امیر سرلشكر خلبان غلامحسین افشینآذر یكی از خلبانان شهید نیروی هوایی ارتش در دفاع مقدس است كه در ادامه با زندگی او آشنا میشویم.
وقتی خلبان ایرانی در دومین روز تجاوز بعثیها، در برابر آنان مقاومت كرد
امیر سرلشكر خلبان شهید غلامحسین افشین آذر در 18 دی ماه سال 1326 در یكی از محلات تهران چشم به جهان گشود. از همان دوران كودكی به تحصیل اشتیاق فراوان داشت و همواره از لحاظ علمی، در بین همكلاسی هایش فردی نمونه بود؛ وی علاوه بر درس خواندن، همزمان كار هم میكرد. تحصیلات متوسطه را با نمرات بالا به پایان رساند و به علت علاقه به پرواز، در تاریخ 23 مردادماه سال 1346، به استخدام دانشكده خلبانی نیروی هوایی در آمد.
او پس از طی دوره مقدماتی خلبانی در ایران و پرواز با هواپیماهای سبك، جهت دوره تكمیلی پرواز، به آمریكا اعزام شد؛ در آمریكا با هواپیماهای تی 41، تی 37 و جت تی 38 پرواز كرد و با پایان این دوره و دریافت گواهینامه خلبانی، در سال 1352 به ایران بازگشت و به عنوان خلبان 5-F به پایگاه دوم شكاری تبریز منتقل شده و در گردان 21 شكاری كه گردان اكروجت بود، مشغول به خدمت شد. وی در مدت كوتاهی، به درجه استاد خلبانی ارتقاء یافت و مسئولیت فرماندهی گردان 23 پایگاه تبریز را بر عهده گرفت. او در اوایل سال 1356 ازدواج كرد كه حاصل این پیوند، یك فرزند پسر و یك فرزند دختر است كه با سعی وتلاش و از خودگذشتگی همسر این شهید گرانقدر، هر دو موفق به كسب مدرك پزشكی شده اند.
اولین پاسخ ایران به بعثیها تنها 10 ساعت پس از نخستین تجاوز
شهید افشین آذر با آغاز جنگ تحمیلی، همراه با دیگر همرزمان غیورش، به قصد دفاع از خاك میهن اسلامی، در مقابل دشمن متجاوز ایستادگی كرد؛ به طوری كه تنها 10 ساعت پس از آغازین روز تجاوز ناگهانی نیروی هوایی عراق به خاك ایران، در همان ساعات اولیه هجوم دشمن بعثی، در عملیات كمان 99 نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران شركت كرد؛ عملیات كمان 99، یكی از بزرگترین و مهمترین عملیاتهای نیروی هوایی ایران در دوران 8 سال دفاع مقدس بود. این عملیات كه توسط خلبانان غیور نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران انجام گرفت، ضربه بزرگی به متجاوزین عراقی وارد و در عین حال، از پیشروی بیشتر آنها در سرزمینهای ایران اسلامی جلوگیری كرد.
صبح روز اول مهرماه سال 1359، حدود 40 فروند هواپیمای 5-F آماده پرواز از باند پایگاه دوم شكاری تبریز بودند. یك دسته دو فروندی به سرگروهی سروان غلامحسین افشین آذر، به قصد بمباران پایگاه هوایی موصل به پرواز در آمدند؛ پس از انجام موفقیت آمیز ماموریت، جنگنده اش بر روی هدف مورد تهاجم میگهای 21 پایگاه هوایی موصل قرار میگیرد و بر اثر اصابت موشك هوا به هوای جنگنده دشمن، به درجه رفیع شهادت نائل شد.
وی از این تاریخ به بعد برای سالیان متمادی، مفقودالاثر بود؛ بقایای پیكر پاكش در سال 1381 به خاك میهن عزیز بازگردانده شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران، آرام گرفت. همسر این شهید بزرگوار، درباره وی چنین نقل میكند: همسرم بینهایت مهربان و دلسوز بود؛ تمام نزدیكان او و حتی كسانی كه برای اولین بار با او برخورد داشتند، تحت تاثیر اخلاق و رفتار خوبش قرار میگرفتند. او همیشه تاكید میكرد، اگر كسی در هر مقام و شغلی و یا هر لباسی كه باشد، توجه به مادیات، فكر و ذهنش را مشغول كند، مطمئنا نه خودش از كارش راضی خواهد بود و نه خداوند، برعكس، اگر كسی عاشق كارش باشد و هدفش فقط خدمت به مردم باشد، هم خداوند و هم خودش از كاری كه انجام میدهد، راضی خواهد بود. غلامحسین بسیار صادق و درستكار بود و خدا میداند كه چقدر از تزویر و ریا متنفر بود.
خاطرهای از خلبان شهید افشینآذر از زبان همسرش
همسر شهید غلامحسین افشینآذر درباره او میگوید: «اواخر شهریور سال 1359 بود؛ او طبق معمول هر سال، دو هفته مرخصی گرفت. در آن سال، ما جهت دیدار پدر و مادر همسرم از تبریز به تهران آمدیم. هنوز دو سه روزی از آمدن ما به تهران نگذشته بود كه از پایگاه تبریز با همسرم تماس گرفتند و اعلام كردند كه او هر چه سریعتر در پست فرماندهی حاضر شود. ایشان بلافاصله عازم تبریز شد و فردای آن روز، طی تماس تلفنی از ما خواست كه به تبریز برگردیم.
صبح فردای آن روز، در تبریز بودیم؛ ظهر بود كه ناگهان هواپیماهای دشمن، پایگاه را بمباران كردند؛ بسیار نگران شدم. با گردان تماس گرفتم، ولی موفق نشدم با او صحبت كنم. مجددا بعدازظهر همان روز، پایگاه هوایی تبریز توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد كه این بار، پس از چند ساعت، وی به منزل آمد. در آن زمان، پسرم به سختی بیمار بود و دچار تب شدیدی شده بود.
از او خواستم چند ساعتی مرخصی بگیرد تا پسرمان را به درمانگاه ببریم، ولی با در نظر گرفتن شرایط خاص و حساس پیش آمده، این كار را به من سپرد و خودش با چمدان به پایگاه بازگشت. پسرم به دستور پزشك درمانگاه، باید به مدت 24 ساعت بستری میشد. سعی كردم او را پیدا كنم، ولی باز هم موفق نشدم؛ تا اینكه خودش با درمانگاه تماس گرفت و من موضوع بستری شدن پسرمان را با او در میان گذاشتم. آن شب، همسرم، تنها نیم ساعت فرصت كرد به درمانگاه بیاید و با پزشك صحبت كند؛ او مجددا به پایگاه بازگشت.»
وی ادامه میدهد: «فردا صبح، در حالی كه بمبارانهای هوایی همچنان ادامه داشت، با وجودی كه پسرم هنوز وضعیت جسمی خوبی نداشت و طبق دستور پزشك، میبایست تحت نظر قرار میگرفت، به دلیل دلشوره زیادی كه داشتم، از پزشك معالجش درخواست كردم، اجازه ترخیص شدن پسرم را از درمانگاه بدهد و با توجه به اینكه تحصیلات خودم در زمینه پرستاری بود، با گرفتن دستورات لازم از پزشك، به منزل بازگشتیم. به محض ورود به منزل، با همسرم روبرو شدم كه در حال پوشیدن لباس پروازش بود!
پرسیدم: كجا با این عجله؟! گفت: مأموریت مهمی پیش آمده! باید بروم؟ كی برمیگردین؟!
همانطور كه از من خداحافظی میكرد و صورت پسر كوچكمان را میبوسید، گفت: مشخص نیست! فقط شما نترسید و مواظب خودتان باشید.
من تا پاگرد پله ها، همسرم را بدرقه كردم! این آخرین خداحافظی و دیدار من با همسرم بود. تا بعدازظهر صبر كردم و منتظر تماسی از طرف وی بودم، ولی هیچ خبری نشد! پس از مدتی، با گردان تماس گرفتم و جویای حال ایشان شدم كه جواب درستی نمیدادند تا اینكه سرانجام از فرماندهی تماس گرفتند و گفتند: در مأموریتی كه همسرم همراه با دیگر همرزمانش رفته اند، دو نفر بازنگشته اند كه او یكی از آن دو نفر بود؛ البته در عین حال، به من امیدواری میدادند كه او زنده بوده و در جستجوی یافتن نشانی از وی هستند؛ پس از دو روز هم خبر آوردند كه هواپیمای همسرم در خاك عراق افتاده و خودش هم اسیر شده! و به این صورت، سالهای طاقت فرسای انتظار، به امید آزادی ایشان پس از پایان جنگ، شروع شد.
پس از اتمام جنگ و بازگشت اسرا به ایران، از این خوشحال بودیم كه ایشان نیز جزو آزادگان باشد و یا حداقل خبری از او برایمان بیاورند، ولی متاسفانه حتی خلبانانی كه اسیر بودند و همسرم را میشناختند نیز، خبر موثقی برای ما نداشتند؛ تا اینكه سرانجام پس از گذشت 23 سال از مفقودالاثر شدن ایشان، در سال 1381، بقایای پیكر مطهرش، همراه با 9 نفر از همرزمان خلبانش به میهن بازگردانده شد و پس از سالها غربت و تنهایی، پیكرش در خاك میهن اسلامی آرام گرفت.»