از ساعت به مدت

آقای حسن‌بیگی از خودت بگو!

محمدرضا حسن‌بیگی، نویسنده و از اهالی مطبوعات بود؛ او اول بهمن ماه امسال در سن 69 سالگی بر اثر ابتلا به كرونا درگذشت.

1399/12/09
|
10:37
|

در یك سال اخیر كرونا بارها و بارها به جان اهالی فرهنگ و هنر افتاد و متاسفانه توانست با غلبه بر برخی، رخت عزا بر دیگران بنشاند. یكی از افرادی كه در همین دوران به كرونا مبتلا شد و جان خود را از دست داد، محمدرضا حسن‌بیگی، نویسنده و از اهالی مطبوعات بود و با رادیو تهران همكاری داشت؛ او اول بهمن ماه امسال در سن 69 سالگی بر اثر ابتلا به كرونا درگذشت.
به گزارش روابط عمومی رادیو تهران؛ محمدباقر رضایی ـ نویسنده و از اهالی رادیو ـ در آستانه چهلمین روز درگذشت محمدرضا حسن‌بیگی، بخشی از كتاب «ماجراهای نویسندگان رادیو از آغاز تا امروز» را كه به زندگینامه خودنوشتِ این پیشكسوت فقید رادیویی اختصاص دارد، در اختیار ایسنا قرار داده است.
آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از زندگینامه مرحوم محمدرضا حسن بیگی است: «هر چیزی كه انسان می پسندد، بهایی دارد و برای رسیدن به آن باید بهایش را بپردازد و این را قدیمی ها هم گفته اند كه بهای «عشق»، باختن است و من، از سال های نوجوانی كه هنوز چیزی برای باختن نداشتم، آینده ام را پیش فروش كردم تا بر سرِ دو عشق ببازم؛ یكی عشق به نوشتن و دیگری عشق به زنی كه در 17/5 سالگی من پا به زندگی‌ام گذاشت و مادرِ بچه هایم شد. من، تا سیزده چهارده سالگی، یك زندگی معمولی مثل تمام بچه‌های دیگری داشتم كه در جنوب تهران به دنیا آمده بودند و در جنوب تهران زندگی می كردند.
مدرسه می رفتم، درس می خواندم و پدر و مادر، آرزوهای قشنگی برای آینده ام داشتند، اما در همان سنین، اولین داستانی كه بر اساس یكی از خاطرات دوره دوشیزگیِ مادرم نوشتم و در مجله اطلاعات كودكان چاپ شد، مسیر زندگی مرا عوض كرد و پس از آن، رفتم و خبرنگار همان مجله در مدرسه ام شدم و بعد، به جای این كه در فكر درس خواندن باشم، دائم به فكرِ این بودم كه چه بنویسم تا چاپ شود و از همان جا، افتِ تحصیلی من شروع شد و برای اولین بار در كلاس چهارم دبیرستان مردود شدم و ناچار به اینكه تحصیل را در مدرسه شبانه ادامه بدهم و چون علاقه مند بودم خرج تحصیلم را خودم بدهم، در یك مغازه صفحه فروشی به عنوان فروشنده شروع به كار كردم، اما آنجا هم كه بودم درست و حسابی دل به كار نمی دادم و از هر فرصتی كه گیرم می آمد، برای نوشتن استفاده می كردم و نوشته هایم در مجله صبح امروز و بعد، امید ایران چاپ می شد و حق التحریری كه می گرفتم، اگرچه بسیار اندك بود و گاه می دادند و گاه نمی دادند، برایم خیلی بیشتر از دستمزدی كه بابت فروشندگی می گرفتم ارزش داشت و با این حال، دو سه سالی فروشندگی و نویسندگی را به طور توامان انجام دادم و بعد، در 17/5 سالگی در تله عشق افتادم و ازدواج كردم و آن نیمچه تحصیلی هم كه می كردم به حاشیه رفت، تا جایی كه كلاس پنجم دبیرستان را در سه سال و كلاس ششم را در دو سال خواندم و به هر مكافاتی بود دیپلمی گرفتم.
آن موقع، سال 1351 شده بود و من از یك طرف باید خرج خانه می دادم، كه لازمه اش كار كردن بود و از طرف دیگر دوست داشتم به عشقم، به نوشتن برسم و خیلی زود نویسندگی به صورت شغلم در آمد و با دستمزد ماهیانه 250 تومان عضو موظف مجله امید ایران شدم. آن زمان، همسرم هم دستمزدی در همین حد و حدود داشت و چون در خانه پدری زندگی می كردیم و كرایه خانه نمی پرداختیم، امورات زندگی مان با همان درآمد می گذشت.
البته،گاهی هم به لطف محمد كلانتری و مهدی فشنگچی كه آن موقع سردبیر غیررسمی و مدیر داخلی مجله امید ایران بودند و به آنها خیلی مدیونم، كارهایی هم در زمینه تصحیح كتاب یا روزنامه برایم جور می شد كه درآمدش نوعی كمك معاش بود. در همان سال ها، با ضرب و زور فراوان پایم را به رادیو باز كردم، ابتدا به عنوان تماشاچی برنامه هایی مثل صبح جمعه و مشاعره و بعد، هوس نویسندگی در رادیو به سرم زد و خدا می داند چقدر مطلب نوشتم و به برنامه های مختلف رادیویی دادم كه بسیاری از آن ها را شاید نخوانده، دور ریختند و فقط بعضی قسمت های كوتاهش، بدون این كه اسمی از من ببرند یا دستمزدی به من بپردازند، پخش شد و البته، همان اندازه هم قانعم می كرد.
در همان زمان، در حالی كه صاحب یك فرزند دختر هم شده بودم به خدمت نظام وظیفه رفتم، كه معاف شدم و بعد، همزمان با كار در مجله امید ایران، برای یكی دو موسسه انتشاراتی كارِ تصحیح انجام می دادم، تا این كه به دستور شاه و توسط سازمان اطلاعات و امنیت، ده ها مجله و از جمله مجله امید ایران كه من نویسنده اش بودم، تعطیل شد و من، در یك شركت صنعتی، به عنوان كارمند حسابداری شروع به كار كردم.
دو سال در آن جا بودم كه دوباره شغلی مطبوعاتی پیدا كردم و از آن شغل دست كشیدم.
در سال 1355 به لطف زنده یاد تورج نگهبان كه مدیر روابط عمومی سازمان صنایع دستی ایران بود، مستخدم دولت شدم، به عنوان مسوول انتشارات و گرداننده مجله دستاورد، كه انتشارش تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
بعد از انقلاب نویسنده مجله اطلاعات هفتگی و رادیو تهران شدم و به موازات كار در سازمان صنایع دستی برای اطلاعات هفتگی و رادیو نیز می نوشتم، تا این كه به دلیل تغییر مدیریت های متعدد سازمان صنایع دستی، در سال 1370، بعد از شانزده سال سابقه، ترك خدمت كردم و بعد، اخراج شدم و دورِ تازه ای از فعالیت نویسندگی را در مطبوعات مختلف و با سِمت های مختلف شروع كردم. فعالیت هایی كه به دلایل شرایط آن زمانِ كشور اغلبشان كوتاه مدت بود و همیشه به دنبال چند ماه كار، چند ماه بیكاری وجود داشت و خلاصه این كه بعد از اخراج از سازمان صنایع دستی، دنبال كارِ بیمه ام را نگرفتم.
در جاهایی هم كه بعد از آن، كار كردم، از بیمه خبری نبود و این شد كه تا حالا، بدون تامین آتیه مانده ام، اما این خوشحالی با من هست كه اگر آینده ای نامعلوم دارم و در این سن هنوز ناچارم مثل تراكتور كار كنم، اما گذشته خوبی داشته ام و آن طور كه دلم فرمان داده زندگی كرده ام البته نگران آینده هم نیستم. تا حالا، زندگی به شكلی گذشته و در آینده هم خدا بزرگ است.»
محمدرضا حسن‌بیگی در دوران فعالیت مطبوعاتی با نشریاتی همچون «اطلاعات هفتگی»، «جوانان امروز»، «خانواده»، «اسرار»، «جوان امروز» و … همكاری داشت.
او همچنین از شماره‌های نخستین مجله «خانواده» در این نشریه حضور داشت و تا پایان عمر نیز این همكاری ادامه داشت.
زنده‌یاد حسن‌بیگی همچنین سال‌ها با رادیو فرهنگ و رادیو تهران نیز به عنوان نویسنده، كارشناس و مجری همكاری نزدیكی داشت و علاوه بر برنامه «هفت كوچه» با روایت فرهنگ مردم و تهران قدیم در مسابقه «كتابستان» نیز به عنوان طراح سوال و مشاور محتوایی همكاری می‌كرد و یكی از دل خوشی های برنامه اینجا پایتخت نیست رادیو تهران بود.
او مولف كتاب‌هایی همچون «تهران قدیم»، «بازارها و بازارچه‌ها»، «زیارتگاه‌های تهران، از بلدیه تا شهرداری»، «آخرین سلطان»، «ملكه قجر» و… بود.

دسترسی سریع
خبر شبكه نمایش