غوطه در خون زد و معراج دگر كرد علی
«جبرئیل امین یا منادی آسمانی بین زمین و آسمان، فریاد برآورد: «تهدّمت واللَّه اركان الهدی»؛ پایههای هدایت مهندم شد. «قتل علیٍ المرتضی»؛ علی در محراب عبادت كشته شد. و بعدها همه شهادت دادند كه: «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله»
«وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیرالمؤمنین وارد كرد، در روایت دارد كه حضرت هیچ آه و نالهای نكردند؛ اظهار دردی نكردند. تنها چیزی كه حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه، فزت و ربّ الكعبة»؛ به خدای كعبه سوگند كه من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد كه خون از سر مباركش میریخت و محاسن مباركش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه میكرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پر اشك كرد؛ اشك از چشم امام حسن یك قطرهای افتاد روی صورت امیرالمؤمنین. حضرت چشم را باز كردند، گفتند: حسنم! گریه میكنی؟ گریه نكن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم كه اینها به من سلام میكنند؛ كسانی در اینجا هستند - در همان لحظهی اول؛ اینی كه نقل شده است از حضرت - فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمهی زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند - بعد از اینكه امام حسن (علیهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند. راوی میگوید كه حضرت گاهی متمایل میشد به یك طرفی كه بیفتد، گاهی خودش را نگه میداشت - و بالاخره به طرف منزل حركت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائی را كه: «تهدّمت واللَّه اركان الهدی ... قتل علیّ المرتضی». این صدا را همهی اهل كوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائی به پا شد. راوی میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در كوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ كوفه یكپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را میآوردند؛ امام حسین (علیهالسّلام) آمد نزدیك. در این روایت دارد كه اینقدر حضرت در همین مدت كوتاه گریه كرده بودند كه پلكهای حضرت مجروح شده بود. امیرالمؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نكن، صبر داشته باشید، صبر كنید؛ اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد. امام حسین را هم تسلا داد.
حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلای حضرت؛ آنجائی كه حضرت در خانه در آنجا نماز میخواندند. فرمود: من را آنجا ببرید. آنجا برای حضرت بستری گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اینجا دختران امیرالمؤمنین آمدند؛ زینب و امكلثوم آمدند، نشستند پهلوی حضرت، بنا كردند اشك ریختن. امیرالمؤمنین آنجائی كه امام حسن گریه كرد، امام حسن را نصیحت كردند و تسلا دادند؛ آنجائی كه امام حسین گریه میكرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر كن؛ اما اینجا اشك دخترها را تحمل نكردند؛ میگوید: حضرت هم شروع كرد به هایهای گریه كردن. یا امیرالمؤمنین! گریهی زینبت را اینجا نتوانستی تحمل كنی، اگر در روز عاشورا میدیدی چگونه زینبت اشك میریزد و نوحهسرائی میكند، چه میكردی؟»