علی (ع) از دنیا رفت...

بوحمزه‌‌‌‌‌ی ثمالی نقل میكند از حبیب‌‌‌‌‌بن‌‌‌‌‌عمرو كه میگوید: در آن ساعات آخر، در همان شب بیست و یكم، رفتم دیدن امیرالمؤمنین، دیدم یكی از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشك میریخت، من هم گریه‌‌‌‌‌ام گرفت، بنا كردم گریه كردن...

مردم هم بیرون اتاق بودند، صدای گریه‌‌‌‌‌ی این دختر را كه شنیدند، آنها هم بنا كردند گریه كردن. امیرالمؤمنین چشم باز كرد، گفت: اگر آنچه را كه من میبینم، شما هم میدیدید، شما هم گریه نمیكردید. عرض كردم یا امیرالمؤمنین مگر شما چه میبینید؟ گفت: من ملائكه‌‌‌‌‌ی خدا را میبینم، فرشتگان آسمانها را میبینم، همه‌‌‌‌‌ی انبیاء و مرسلین را میبینم كه صف كشیدند، به من سلام میكنند و به من خوشامد میگویند. و پیغمبر را میبینم كه پهلوی من نشسته است، اظهار میكنند كه بیا علی جان، زودتر بیا. میگوید: من اشك ریختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم كه از صدای فریاد خانواده، احساس كردم كه علی از دنیا رفت.

1396/03/26
|
14:21
دسترسی سریع