مروری كوتاه بر حادثه 6 تیر سالروز ترور رهبر معظم انقلاب در مسجد ابوذر تهران
به مناسبت 6 تیر سالروز حادثه ترور رهبر معظم انقلاب در مسجد ابوذر تهران در سال 1360 شنونده این برنامه باشید.
چهار پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای كه از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها، عازم یكی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل آیتالله خامنهای كه از جماران حركت میكرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی كه میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند كه: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم.»
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و كت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر كه آن روزها كلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دكمهی Play. شاسی تق تق صدا كرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یك دقیقه نگذشت كه بلندگو شروع كرد به سوت كشیدن. آقا همینطور كه صحبت میكردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم كنید.» بعد خودشان را به سمت چپ كشیدند و از پشت تریبون كمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بكند، نه ممكن بود در میدانهای... انفجار!
امام جماعت، متحیّر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یك ضبط صوت افتاد كه مثل یك كتاب، دو تكه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شكسته، با ماژیك قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظها بلیزر سفید را انگار كه ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
دكترها میگفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته و برگشته. یكبار همان انفجار بمب بود، یكبار خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل كنترل بود، یكبار هم جمع شدن پروتئینها در ریه و حالت خفگی. همهی اینها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو میانداختند روی آقا. گاهی حتی دكترها بغلشان میكردند تا لرز را كمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تبها كجاست؟ ضایعهی كوچكی هم در ریه دیده بودند.
مام مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد. دكتر میلانینیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیهی هفتاد و دو تن را نمیدانستند. از تلویزیون آمدند كه گزارش تهیه كنند. یك ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند: «بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمِّ می سلامت شكند اگر سبویی»
برنامه « شهرآفتاب» كاری از گروه فرهنگ و جامعه است و از شنبه تا پنجشنبه از ساعت 6:00 الی 8:50 از رادیو تهران پخش میشود.
می توانید در سرتاسر دنیا از طریق وب سایتWWW.RADIOTEHRAN.IR ضمن استفاده از پخش زنده شبكه، در جریان آخرین خبرهای رادیو تهران قرار بگیرید.
*هرگونه بهره برداری و استفاده از محتوای پایگاه اطلاع رسانی رادیو تهران تنها با ذكر منبع مجاز است.