محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه نوشته های آهنگینی درباره پیشكسوتان رادیو می نویسد، این بار سراغ تهیه كننده قدیمی رادیو، سید امیر كطائیان، رفته است.
به گزارش هنرصدا، سید امیر كطائیان در رادیو، از جمله تهیه كنندگانی بود كه اعتقاد شدیدی به انتقال پیام از طریق طنز و تفریح داشت. او از جدّیتهای افراطی پرهیز میكرد و در تهیه ی برنامههای رادیو، روشهای خاصی داشت.معتقد بود اگر فضای استودیو هنگام ضبط برنامه ها، همراه با شادی و نشاط نباشد انتقال پیام به مخاطب، بطور ریشهای و عمیق انجام نمیگیرد.
بر این اساس، خودش همیشه پیشقدم بود و عواملش را در استودیو و هنگام ضبط برنامه ها چنان شاد میكرد كه با دل و جان كار میكردند. انتقال پیام با این روش، بطور دلی انجام میگرفت و بازخورد خوبی داشت.امیر كطائیان( یا كطاییان ) خیلی زود از دست رفت.
همكار او محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه نوشتههایی آهنگین درباره پیشكسوتان رادیو برای كتابی با عنوان « طنزنامه ی مشاهیر رادیو» مینویسد، این بار به سراغ این تهیهكننده قدیمی رفته و درباره ویژگیهای او، جزییاتی را مدِنظر قرار داده!
متن این طنزواره كه اختصاصی برای هنرصدا ارسال شده به شرح زیر است:
دریغنامه ای برای اعجوبه رادیو كه تجسّم طنز بود ( در 10 پرده )
پرده اول:
آن گوینده ی لطیفههای بكر.
آن مشتری دائمیِ محافل ذكر.
آن لحاظ كننده ی طنز در كلام.
آن عاشق اهل بیت علیهم السلام.
آن كه ردیف و میزان و شریف بود
و شاعران و مداحان را حریف بود.
حرفهایش سراسر نمك بود
و در روابطش بی كلك بود.
لطیفه از دهانش می بارید
و از جدّیت های نابجا می نالید.
در جوك گفتن، بی باك بود
و بعضی شان خطرناك بود.
رادیو تهران را خانه ی اولش می دانست
و آن را جدا از زندگی اش نمی دانست.
شهرتش كطائیان و نامش امیر بود
و در مقابلِ مُدّعی ها، دلیر بود.
پرده دوم:
وقتی حالش خوب بود شِكر بود،
وقتی حالش بد بود پَكر بود.
با آدمهای اخمو، كار نداشت
و در كنار آنها قرار نداشت.
در جمع های شاد، مسرور بود
و در جلسات اداره، ساكت و صبور بود.
دل دل می كرد فضا را شاد كند
و حرفها را وفقِ مراد كند.
گاهی در جوك گفتن چنان می تاخت،
كه همه را به تِلو تِلو می انداخت.
اما وقتی مرثیه می خواند گریان بود
و افسردگیِ همه را درمان بود.
مردی بود كاملاً معاشرتی
و در گپ و گفت ها، حرارتی!
پرده سوم:
بزرگان طنز را حریف بود
و بی نیاز از تعریف بود.
حسن ریوندی و ماهی صفت را پایین می كشاند
و حامدِ آهنگی را لب چشمه، تشنه می نشاند.
آنقدر این مرد، طنّاز و خلّاق بود،
كه فقط با مستربین قابلِ انطباق بود.
نمایش های فی البداهه اجرا می كرد خفن!
و آن هم فقط به وسیله ی حركاتِ دست و پا و دهن!
با این حال، مومن و تسبیحی بود
و متخصص برنامه های تفریحی بود.
هر جا شادی بود حضور داشت
و دَمی مانند تنور داشت.
طنزهایش بكر و صادراتی بود
و حركاتش آكروباتی بود.
محفلی نبود كه او باشد و از لطیفه هایش غش نكنند
و خودشان را با نعره های دیوانه وار، مثل نعش نكنند!
پرده چهارم:
در یكی از جشنواره های رادیو كه در زیباكنار برگزار می شد، تعدادی از هنرمندان رادیو تهران شركت داشتند.
امیر كطاییان هم حضور داشت.
شهرام گیل آبادی مدیر رادیو تهران بود.
او آزادی های عجیبی به عواملش می داد.
آن روز، شب كه شد بچه ها را جمع كرد برد كنار دریا كه خوش باشند
تعدادی از هنرمندان، قطعاتی اجرا كردند.
دورهمی شان به شدت گرم شد.
وقتی نوبت به كطاییان رسید، بقیه، كاسه كوزه هایشان را جمع كردند و قاطیِ تماشاچیان شدند.
امیر كطائیان نبض صحنه را به دست گرفت و هنرنمایی اش را آغاز كرد.
نشان به آن نشان كه اجرای فی البداهه ی او از ساعت 22 تا ساعاتی پس از نیمه شب طول كشید.
هیچ كس دلش نمی آمد صحنه را ترك كند.
هیچ كس دلش نمی خواست كطائیان ساكت بشود.
او چیزهایی می گفت و حركاتی انجام می داد كه دیدنشان برای آنها كه به آن دورهمی آمده بودند باوركردنی نبود.
استعداد عجیبی در نمایشِ طنز، در حالِ هنرنمایی بود.
تماشاچیان دست از پا نمی شناختند.
صدای خنده ها به نعره و عربده تبدیل شده بود.
صداها آنقدر زیاد بود كه دیگران هم می شنیدند و دم به ساعت به تماشاچی ها اضافه می شد.
آنها كه اتاق هایشان دورتر از محل تجمع بود می آمدند ببینند چه خبر است.
شهرام گیل آبادی هم كه حضور داشت و خودش بیشتر از همه كیف می كرد، نمی خواست یا نمی توانست جلوی شادی بچه ها را بگیرد. اما مجبور شد صحنه را به تنهایی ترك كند و به اتاقش برود.
القصه، آن شب در زیباكنار غوغایی شده بود كه كار به حراست كشید و آمدند ببینند چه كسی باعث و بانیِ این به هم ریختگی ست!
گویا از گیل آبادی هم بابت این سر و صدای نابهنگام در آن نیمه شبِ آرام ساحل زیباكنار توضیح خواسته بودند؛ كه البته او بلد بود چه بگوید و چگونه ماجرا را ختم به خیر كند.
پرده پنجم:
آنقدر حضور ذهن و خلاقیت داشت كه همه را متحیر میكرد.
محمد سیانكی گزارشگر صداوسیما تعریف می كند: یك بار شیفت پخش بودند و حاج امیر هم حضور داشت.
گروهی به استودیو آمدند و می خواستند برنامه ای با موضوع “عشق” ضبط كنند.
قرار بود از چند شخصیت هم تلفنی نظر بخواهند.
ناگهان متوجه شدند شبی كه قرار است آن برنامه پخش شود شب شهادت است.
نگران شدند و دنبال موضوع دیگری بودند، چون فكر می كردند موضوع “عشق” به آن شب نمی خورَد.
تمركزشان به هم خورده بود و نمی توانستند چیزِ به دردخوری پیدا كنند.
مشاورانی هم كه متخصص پیدا كردن موضوع جدید و مناسب بودند حضور نداشتند.
ناچار از حاج امیر چاره خواستند.
او در كمال آرامش و خیلی راحت گفت: این كه غصه نداره! همون موضوع عشق خوبه، فقط یه چیزی جلوش بذارین!
پرسیدند: مثلا چی؟
گفت: مثلا عشقِ به شهادت!
بچه ها مات ماندند.
كارشان خیلی راحت راه افتاد و نود درصدِ مطالبی كه آماده كرده بودند، به دردِ موضوع جدید خورد.
پرده ششم:
حوالی سال 88 ، برنامه ی ” آب نبات ” به تهیهكنندگی او، سردبیریِ مژده لواسانی و اجرای فرزاد حسنی در شبكه جهانی صدای آشنا روی آنتن میرفت.
غوغایی به پا كرده بود!
مدیران شبكه میدانستند چه كسی را باید به عنوان تهیهكننده این برنامه ی مفرح و شادیآفرین انتخاب كنند.
اولین و آخرین گزینه شان امیر كطائیان بود.
فرزاد حسنی مجریِ این برنامه نوشت: روزهای بینظیر برنامه طنزآمیز” آب نبات” كه امروز خاطره ای است، برای شنوندگانِ دیروز در كنار امیر كطاییان طعم شیرین یافت. شهادت میدهم كه جز خیر و مهر از او ندیدم.
پرده هفتم:
وقتی محسن شریف زاده مدیر صدای آشنا بود، حاج امیر بازنشسته شده، از تك و تا افتاده بود و در شیفت پخش این شبكه كار میكرد.
گهگاه بین مدیر شبكه و تهیهكننده پخش ملاقاتهایی صورت میگرفت.
شریف زاده همین را به یاد دارد كه: ” آقای كطاییان آن زمان بسیار پركار بود اما كمتر حرف میزد. ضمن آن با متانت و وقار سعی میكرد كارش را به درستی انجام دهد. گاهی هم كه كارِ زیاد امانش نمیداد، در محوطه ی بازِ ساختمان شیشه ای كنار حوض آب یك نخ سیگار میكشید و دوباره به استودیو بر میگشت.”
از شریف زاده میخواهم چیزهای بیشتری به یاد آوَرَد.
می گوید:” من در مراسم تشییع پیكر آن مرحوم هم در منزلشان شركت داشتم. خیلی فضای معنوی و ولایتی و امام حسینی ایجاد شده بود.”
پرده هشتم:
حاج امیر بالاخره در تاریخ 14 تیرماه سال 96 با دنیا خداحافظی كرد.
فرزندش میثم كطاییان گفت: ” پدرم مشكلات قلبی داشت. به بیمارستان هم مراجعه كرده و دكتر برایش بالن زده بود، اما به نظر میرسد مشكل او با بالن زدن قابل حل نبوده و باید عمل قلب باز انجام میداده، ولی پزشكش توصیه ای در این زمینه به او نكرده بود.”
علیرضا دباغ هم بلافاصله دلنوشته ای خطاب به مرحوم منتشر كرد و اینطور گفت: به سلامت دوست من! ما هم در پی ات خواهیم آمد، همانطور كه تو در پی دوستانت رفتهای. یادت همیشه در دلم باقی است در هر سفره ای كه به نام جدّت موسی بن جعفر(ع) مهمان شوم.
پرده نهم:
مژده لواسانی سردبیر برنامه “آب نبات” در مورد لحظه های غمگینانه ی پس از درگذشت تهیه كننده ی برنامه اش نوشت: فقط شوكه ام و حیران آقای كطاییان عزیز، تهیه كننده ی پیشكسوت رادیو!
باور ندارم كه سایه ی اون همه مهر و لبخند دیگه بر سر رادیو نخواهد بود.
در آغوش خدا آرام باشید كه ما جز آرامش و مهر چیزی از شما ندیدیم”.
مژده لواسانی افزود: من دختركی شانزده هفده ساله بودم كه سردبیر برنامه های آسمانه، پرندگان و آب نبات شدم.
مرحوم امیر كطاییان تهیه كننده پیشكسوت و ارشد رادیو بودند كه در اون دوره، پدرانه و دلسوزانه در كنار این سردبیر جوان ایستادند و حمایت كردند و همراه ترین تهیه كننده ای بودند كه كنار خود می دیدم.
خاطره ی ایشون به شیرینیِ لحظاتی كه برای شنوندگان باقی مانده، تا همیشه برای من و تیم برنامه آب نبات ماندگار است.
خدایش بیامرزاد.
پرده دهم:
از لحظه های زندگی تعریفی خاص داشت
و كار و بارش همه به طنز اختصاص داشت.
آگاهیِ معارفی اش عمیق بود
و با بزرگانِ دینی رفیق بود.
با جوانها میجوشید
و از خطاهایشان میخروشید.
ولی دهانش را برای آنها نمیدوخت
و راز و رمز كار را به آنها میآموخت.
زبدههایی كه همكارش بودند،
فوت و فنّ كار را از او میربودند.
چون برای كار در رادیو، مایه داشت
و تكتیكهای پر جاذبه داشت.
مردی بود همه فن حریف
و لحظهشناس و با تكلیف.
مداح بود.
شطّاح بود.
قاری بود
و در عرفان جاری بود.
فهیم بود
و در رنج دوستان سهیم بود.
خدا بیامرزدش كه ماه بود
و با دردِ دیگران همراه بود.
آمین یا رب العالمین
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای
خرداد 1402