محمدباقر رضایی، نویسنده برنامههای ادبی رادیو كه با متنهای طنز و آهنگینش از مشاهیر و مفاخر صدا یاد میكند، این بار دلنوشته ای برای علی اصغر فوادیان، نوشته است.
علی اصغر(مهدی) فوادیان در رادیو، پدیده ی خاصی بود.
پدیده ای كه در سلسله مراتب رفتاری، در صف اولِ خاصان و زبانزدان رادیو قرار داشت.
در مكتبی كه او پرورش یافته بود، همیشه مبصر بود و بقیه را تحت تاثیر قرار میداد.
چهره ای محبوب بود و محبوبیتش آسان به دست نیامده بود.
حمایتهای او از جوانهای تازه كارِ رادیو، فراموشنشدنی است.
چند سال بعد از بازنشستگی، در مصاحبه ای گفته بود: ” ما فرموششدگان رادیو هستیم ” اما واقعیت این است كه او هیچ گاه فراموش نشده و خاطرههایش از یاد اهالی رادیو پاك نخواهد شد.
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه سالها در ساختمان ارگ رادیو، شاهد حضور سرتاسر خاطره ی این گزارشگر و مدیر رادیویی بود، در توصیف او طنزواره ی آهنگینی نوشته و اختصاصی در اختیار هنرصدا قرار داده است.
این دلنوشته را آرام زمزمه كنیم:
طنزواره برای گزارشگری كه رادیو برایش خانه اول بود ( در 10 پرده )
پرده اول:
آن رادیوییِ سراپا شور
آن گزارشگر سالهای دور
آن رفیق همه ی باحالها
آن زخمیِ اِهمالها
آن كه قدرش به شدت مغفول ماند
و خاطرش از این بابت ملول ماند.
بیجهت از رادیو دور شد
و قربانی یك قصور شد.
بسیار آقا بود
و در رفاقت غوغا بود.
با كسی رودربایستی نداشت
و ترس و واهمه ای هم از كسی نداشت.
انرژیِ مضاعف و مازاد داشت
و روحیه ای مستقل و آزاد داشت.
پرده دوم:
نامش علی اصغر(مهدی) فوادیان بود
و گزارشگری صریح البیان بود.
خصلتی عملگرا و كاری داشت
و بیزاری از پاچهخاری داشت.
بیجهت با كسی درگیر نمیشد
و اگر هم میشد، ولكن نمیشد.
با آن كه نرم و مهربان و جذاب بود،
گاهی اهل خطاب و عِتاب هم بود.
اهالی رادیو وفادارش بودند
و شریك دردها و غمهایش بودند.
وقتی از یك رادیو به رادیویی دیگر منتقل شد،
منشی اش گریه سر داد و منقلب شد.
شاید دنیا به آخر رسیده بود
و فوادیان برای همیشه از دست رفته بود!!
اما او اعتبار زیادی در ورزش داشت
و تجربههایش برای دیگران ارزش داشت.
پرده سوم:
همكاران رادیویی، خاطرههای ناب و ناگفته ای از او دارند.
“ساحل كریمی” گوینده باسواد و خوش صدای رادیو، یكی از آنهاست كه البته با فوادیان همكاری نداشته اما میگوید: یك چیزی همیشه در ایشون توجه منو جلب میكرد. یادمه اولین باری كه وارد پخش شدم و آقای فوادیان رو دیدم، ایشون یك برنامه ورزشی رو اجرا میكردن.
یادمه آقای تهیهكننده به ایشون گفتن: لطفا این و این و این رو بگین.
( چن تا موضوع رو به ایشون گفتن )
و اضافه كردن كه: فقط سه دقیقه زمان داریم، راس ساعت شیش باید تموم كنین!
خب، من اونجا تو استودیو نشسته بودم و به عنوان كسی كه داره كارآموزی میكنه و یاد میگیره، شیش دونگ حواسم جمع بود و با دقت داشتم گوش میدادم.
آقای فوادیان هر آنچه رو كه به ایشون گفته بودن بسیار زیبا مطرح كردن، بسط دادن، جمع كردن و به محض این كه ثانیه شمار گفت”دینگ” و رفت روی شیش، آقای فوادیان به شنونده های رادیو گفتن”خدانگهدار”
و این موضوع در ایشون برای منی كه كارآموز و نوآموز بودم خیلی جالب بود.
ایشون به شدت، زمان براشون معنا و مفهوم داشت و به خوبی از عهده این ماجرا بر می اومدن!
این اولین نكته ای بود كه من از آقای فوادیان یاد گرفتم و میتونم بگم كه اولین معلم من در فضای جدی و رسمی رادیو در اون زمان آقای فوادیان بود كه اولین بار نشستم روبروی ایشون در استودیو و نگاهشون كردم.
امیدوارم این متنی كه درباره ایشون مینویسین خیلی متنِ بانمكی باشه.
حیف كه من بیش از این در موردشون نمیدونم و هیچ وقت هم نتونستم باهاشون همكاری كنم، اما دورادور همیشه میدیدمشون و بسیار انسانِ شریف و محترمی بودن!
یك كاراكتر خاصی داشتن برای خودشون.
دوست داشتنی بودن واقعاً، و هستن!
پرده چهارم:
نمره اش در گزارشگری بیست بود
و جزو آنهایی كه میگویند”جایش خالیست” بود.
در كل تهران اعتبار داشت
و برای مصاحبه با هر كسی ابتكار داشت.
خوش برخورد و تمیز و نظیف بود
و تمام شوخطبعان رادیو را حریف بود.
شوخیهای خیلی جدی میكرد
و طرف را با خاك یكی میكرد.
اغلب شوخیهایش شیرین بود
و معمولا با یارانِ دیرین بود!
پرده پنجم:
گرچه خصلتِ فروتنی و كم حرفی داشت،
گاهی”اطمینان دادن” های بامزه ای هم داشت!
اگر این اطمینان دادنها برعكس از كار در میآمد،
همكارانش نه تنها ناراحت نمیشدند،
كه گاهی خوششان هم میآمد و كیف میكردند.
حتی شاید آن را یك نوع شوخی تلقی میكردند!
“اكبر محمدی خانی” یكی از چهرههای ” تودل برو”ی رادیو، در این مورد خاطره خندهداری تعریف میكند.
قبل از نقل خاطره ی او، باید بدانیم كه حاج مهدی در میان نیروهای انتظامی به لحاظ سوابق قبلی اش آشناهای زیادی داشت.
در بسیاری از لحظههای حساس گزارشگری، همان آشناها به دادِ او و تیمش برای تهیه گزارشهای خاص، رسیده بودند.
اما مساله اینجا بود كه گاهی افراد تازه و جدیدی به جمع نیروهای پلیس اضافه میشدند كه حاجی را نمیشناختند!
” اكبر محمدی خانی” تعریف می كند: یك بار حاجی به ما اطمینانی داد كه عكسِ آن پیش آمد.
— چطور؟
اینطور كه ما برای تهیه گزارشی از حوالی میدان حسن آباد، در حالِ آماده شدن و رفتن به آنجا بودیم.
من سوار ” لادا”ی خودِ حاج مهدی شدم، بقیه بچه ها سوار ماشین دیگه ای شدن.
موقع حركت، بچه ها به حاجی گفتن: ما كه طرح نداریم، جریمه میشیم!
حاجی گفت: منم ندارم، ولی بیخیال، اون با من! نگران نباشین!
راه افتادیم و رفتیم.
افراد تیم گزارش، تو ماشین پشتی، دنبال ما میاومدن.
نزدیكیهای میدون حسن آباد، یك افسر به حاجی دستور توقف داد.
حاجی شیشه رو كشید پایین و داد زد: جناب سروان سلام. ماشین پشتی هم با ماس!
افسر پلیس اومد جلو گفت: بزن كنار ببینم خودت كی هستی!
حاجی زد كنار، خودشو معرفی كرد.
بعد گفت: ما مال رادیوییم! من فوادیانم!
افسره گفت: رادیو كیلویی چنده آقای فوع آدیان!! مُجَوّز عبور!!
حالِ حاجی گرفته شد.
افسره نه گذاشت، نه برداشت، دو تا جریمه ی حسابی برای دوتا ماشینمون نوشت و رفت!
حاجی زیر لب گفت: یَك حالی ازت بگیرم كه رادیو رو بشناسی!!
پرده ششم:
” محمد سیانكی” گزارشگر دوست داشتنیِ رادیو، خاطره جالبی از اعتماد به نفسهای حاج مهدی دارد كه واقعا شنیدنی ست!
سیانكی قبل از تعریف خاطره، تاكید میكند كه حاج مهدی بسیار خوش تیپ، بسیار خوش صحبت، بسیار مَشتی و حمایت كننده همیشه تو كار خیر بوده. مجلس گردون بوده. درجه یك بوده و تشویق كننده بوده.
من هنوز هم وقتی گزارش می كنم، حاجی پیام میده و ازم تعریف میكنه. وقتی عزیزی مثل حاج مهدی به شاگردش پیام میده، باعث دلگرمیه…!
اما اون خاطره:
ما اون موقع كه حاج مهدی تو رادیو تهران مجریِ برنامه های ورزشی بود، شاگردش بودیم و ازش یاد می گرفتیم.
عصر كه برنامه مون تموم می شد، می رفتیم تو حیاط ارگ فوتبال بازی می كردیم.
یه بار یكی از بچهها توپو شوت كرد و توپ رفت طرف در.
نزدیك بود بره تو خیابون و احتمال داشت بره زیر ماشینا.
همون موقع حاج مهدی داشت از در می رفت بیرون كه بره خونه.
ما داد زدیم: حاجی توپ!!
حاجی هیجان زده شد و اعتماد به نفسش گل كرد، یهو پرید و خواست بغل پا بزنه و توپو برگردونه.
اما یه دفعه پاش گرفت و افتاد زمین.
شوخی شوخی با همون بغل پا، حاجی سه هفته افتاد تو خونه و نتونست بیاد سرِ برنامه!
بهش به شوخی گفتیم: حاجی جون، بابا، تو مجریِ خوبی هستی! فوتبالیست كه نیستی!
بغل پا زدنت چی بود!!
پرده هفتم:
برخی از دوستان و همكاران رادیویی، فوادیان را این گونه توصیف كرده اند:
مجید آیینه: حاج مهدی فوادیان باصفا، با معرفت، خوش صدا، همكارِ پدر
سعید بارانی: آقای فوادیان با شخصیت، خوش پوش، شیك، با تمركز و بسیار كاربلد. یك روز بودن با چنین استادانی بهتر از هزار روز سخت كوشی و مطالعه است.
احمد برمر: آقای فوادیان تو رادیو، همونی بود كه از اول بود.
هیچ وقت رنگ عوض نكرد. مصداق نون رسونی بود. خیلیها رو میشناسم كه براش می میرن. گزارشگرای قابلی رو برای رادیو تربیت كرد كه امروز همگی جزو بهترینهای رادیو هستن.
سعید خلیلنژاد: منو سال 80 حاج مهدی به رادیو دعوت كرد.
نه تنها منو، بلكه خیلیها رو.
همیشه هم ازمون حمایت میكرد و به خاطر ما با مدیرای بالادستی می جنگید.
شب و روز براش دعا میكنم.
پیمان آزادی: حاج مهدی فوادیان مردِ دوست داشتنی، چه در مقام مدیریت و چه در مقام گویندگی با اون صدای مخملی!
ابراهیم ابراهیمی: حاج مهدی فوادیان خیلی مَرد و خیلی باوفا كه هوای بچه های رادیو رو داشت و هر كمكی از دستش برمی اومد، براشون انجام می داد.
محمد میر: من یه بچه روستایی و شهرستانی بودم كه پام به رادیو باز شد.
باور كنید بلد نبودم حرف بزنم.
فرستادنم پیش آقای فوادیان.
میترسیدم ردّم كنه، اما كاری كرد كه از خاك بیام بالا.
پله پله راهنماییم كرد تا فضا رو كلاً یاد گرفتم.
مجبورم میكرد برم تو خیابونا با مردم حرف بزنم و گزارش بگیرم.
الان هر چی دارم و هر چی هستم، از پافشاریهای حاج مهدی دارم.
كارِ دقیق و اصولی رو چنان به من یاد داد كه هرگز فراموشش نمیكنم.
پرده هشتم:
علیرضا محمدی گزارشگر صمیمی و خوش برخورد رادیو، نظر جالبی در مورد فوادیان دارد.
اول به طنز میگوید: حاج مهدی تو بهشت زهرا خیلی نفوذ داشت.
یكی از رفقاش اونجا رئیس بود.
تا یكی از اهالی رادیو مرحوم میشد، حاجی دست به كار میشد و برای مرحوم با تخفیف قطعه ای میگرفت.
بعد می اومد به ما میگفت: یه قبر واسه ش گرفتم ماه، جالب، دونبش، گلكاری شده و نزدیك.
بره اونجا حال كنه!
اما گذشته از شوخی، در مورد كارِ حاج مهدی باید بگم: از گزارشگرایی بود كه یك حالتِ نظامیگری در بیانش داشت.
یعنی محكم صحبت میكرد و با تحكم حرف می زد، طوری كه احساس میكردی تو گزارشش بِده بستونی نداره!
قشنگ می فهمیدی كه داره بیطرفانه گزارش میده.
هیچ زد و بندی تو حرفاش نبود.
نوعِ كارش طوری بود كه این احساس، ناخودآگاه برای شنونده به وجود می اومد.
ما تو گزارشگرا، اینجور گزارشگر كم داریم!
پرده نهم:
فاطمه آل عباس، گوینده آگاه و صمیمیِ رادیو، ترجیح داد به جای تعریف خاطره، در گفتاری سراسر احساسی و عاطفی، ادای دینی كند به كسی كه باعث شد او در رادیو، به معنای واقعی زندگی كند.
میگوید: 1377. بیش از یك سالی می شد كه از مشهد به تهران آمده بودم و بین صداهای طلایی رادیو، جوانی بودم جویای نام.
سعی میكردم بین این همه ستاره، سوسویی بزنم.
اما باید خیلی تلاش میكردم كه به من اعتماد كنند.
مهدی فوادیان مدیر وقتِ رادیو پیام، اولین كسی بود كه خیلی به من اعتماد كرد.
دلیلش رو میگم.
درسته كه من یك سالی بود در رادیو كار می كردم اما در اون دوره، رادیو پیام تیم ملیِ رادیو بود به قول خودِ بچههای قدیمی رادیو، و رفتن در تیم ملی، تو لیگ حرفه ای ها، بازی كردن كارِ هر كسی نبود.
یه آرزو بود.
برای هم نسلهای من پخش شدنِ صدات از رادیو پیام، یك آرزو بود.
برای بعضیها تا همین چند سال قبل هم آرزویی دست نیافتنی بود.
با اعتمادی كه آقای فوادیان به من كرد، دعوت شدم به رادیو پیام.
همون ابتدا به من گفتن این یك شیفت آزمایشی ست و باید كنار دست آقای صالح علا اجرا كنی.
گفتم به چَشم.
خاطرم هست تا صبح نخوابیدم و اضطراب داشتم.
یه بار یادمه مطلبی رو اشتباه خوندم.
بعد تلفنِ”رژی” به صدا در اومد.
گفتن مدیر با شما كار داره.
صادقانه بگم ترسیدم.
گفتم احتمالا عذرم رو میخوان.
گوشی رو برداشتم و سلام علیكی كردم.
بعد دیدم نه، آقای فوادیان خیلی مهربانانه به من خداقوت گفتن و كلی ( حالا اگه محاسن اندكی هم در اون زمان و در زمینه اجرا داشتم ) ازم تعریف كردن.
بعد گفتن: خانم آل عباس، شما اونقدر شیرین و هنرمندانه اشتباهت رو تصحیح كردی كه باید بِهِت خداقوت بگم.
تو گوینده ای!
من هیچ وقت این انرژی ای رو كه ایشون به جای تنبیه به من دادن، فراموش نمیكنم.
اونم در حق منِ جوانِ تازه كاری كه از شهرستان اومده بودم!
میخوام بگم آقای فوادیان شخصیتِ خیلی محترمی بود.
محترم و جنتلمن به معنای واقعی .
یك رادیوییِ تمام عیار.
و برای نسل من، پیشكسوت و یك همكاری كه وقتی اسمش از ذهنم عبور میكنه، لبخند روی لبم میاد و ردِ خاطره ش ردّ دوست داشتنه!
آقای فوادیان، هر كجا كه هستید تنتون سلامت.
چه خوب كه میتونم بگم در روزگاری، من با مهدی فوادیان، از بهترینهای رادیو، همكار بودم.
در كنار تلخ و شیرینهای رادیو، خاطره ی همكاری با شما، خیلی برام شیرینه!!
پرده دهم:
مردی جیگردار بود
و با بعضیها خیلی ندار بود.
دور از رفتارهای سطحی بود
و مخالف هر گونه پَستی بود.
قانون خودش را داشت
و تعهد به خواسته های دلش داشت.
راه رفتنش باوقار بود
و مدیریتش با اقتدار بود.
خودش را مدیر خودش میدانست
و اغلب مثل یك یاغی میمانست.
خدانگهدارش باشد كه جزو فراموششدگان رادیو نیست
و تا رادیو هست، یاد او باقیست!
آمین یارب العالمین
محمدباقر رضایی
نویسنده و فعال رسانه ای
شهریور 1403