محمدباقر رضایی ـ نویسنده ـ طنزی آهنگین را برای بهروز رضوی نوشته و به این بهانه به شرح احوالات این گوینده قدیمی كه در این متن او را «اوستاد بهروز رضوی» خطاب قرار می دهد، پرداخته است.
به گزارش ایسنا، رضایی و رضوی این روزها برنامه «كتاب شب» رادیو را با همكاری جمعی دیگر از اهالی صدا روی آنتن می فرستند و این برنامه قدیمی سالهاست كه با موضوع بازخوانی آثار مشهور ایران و جهان هر هفته روی آنتن رادیو تهران می رود.
نوشته رضایی به شرح زیر است:
«آن عاشق داستان و رمان.
آن راوی «كتاب شب» رادیوی تهران.
آن مرد با حال.
آن رها شده از قیل و قال.
آن داغ برادر دیده.
آن با حسین منزوی پریده و
از غم روزگار رهیده.
آن مماشات كن با آدم های (حتی) عوضی،
اوستاد بهروز رضوی،
از مشایخ صدا بود و صاحب ردا بود.
تاریخ ادبیات ایران را در «هزاره ادب» روایت می كرد و رادیوی فرهنگ را ستونی بود.
نقل است كه همه وادی ها را
درنوردیده بود و همه فن حریف بود.
هم نویسنده بود، هم شاعر،
هم خواننده، هم نوازنده،
هم بازیگر، هم مجری،
هم گوینده. (ماشاالله)
و از این رو بود كه زبانزد طایفه صدا بود.
متن را، بی درنگ بر دستان خود می گرفت و در حال، می خواند.
و كم روی می داد كه تپق بزند و غلط بخواند.
و این از سواد وی بود.
در همین باب، روایت كنند كه وقتی، در حجره ای كه درس می فرمود،
مریدی انگشت اجازت بالا بگرفت و پرسید: چه كنم كه دیده شوم اوستاد؟
فرمود: خود را حذف كن تا دیده شوی!
پرسید: این چگونه باشد؟
فرمود: سواد بیاموز!!!
این سخن بر آن مرید چندان گران آمد كه فی الفور روی از اوستاد بتافت و سوی كار خود برفت، از آن روی كه معنی فرمایش وی ندانست و می انگاشت كه سواد، از مادر با او زاده شده و نیازی نیست كه مكرر بیاموزد.
و این از غرور وی بود.
اوستاد ما خود با آن كه از سنین كودكی به مكتب می رفت و سواد وی از آنجا بود، هنوز می فرمود كه: نمی دانم!!! و به همین سبب بود كه غالب اوقات، لب فرو می بست و سخنی نمی فرمود.
ولی گاه كه از دهان مبارك كلامی خارج می كرد، باعث انبساط خاطر یاران می گشت، از آن رو كه طبعی به شیوه رندان داشت.
گویند اگر یاران را مكدر می دیدی، ملاحظه می فرمودی و استمالتی می نمودی.
خود نیز غالب اوقات، نوازش می دیدی و محظوظ می گردیدی.
چنان كه روایت كنند از یكی جمله یاران وی میرزا رضای خضرایی (زیده عزه) كه هر گاه پیش وی آمدی، اگر در كار بغل كردن و فشردن وی نمی شدی، روزش شام نمی گشتی و خاطر را آسوده نمی یافتی. حتی در دوران كورونا كه این عمل ذمیمه را منع قانونی و جریمه ای سنگین بود.
و این از صعوبت درمان آن ویروس منحوس بود كه اوستاد ما آن را به هیچ می انگاشت (عجبا!!!!!)
نقل است وی كه خود از اكابر و اعاظم طنز بود، گاه با مطایبت برخی یاران، از جمله همین خواجه صدا، رضا، چنان همراهی می فرمود كه در حال، گونه های نرمش سرخ می گشت و
گمان یاران بر بالا رفتن فشار خون وی می رفت. ولی اوستاد از آنجا كه سری نترس داشت، هیچ از این بلایا واهمه نداشت و حتی در دوران پیك كورونا از تعطیلی كار امتناع می فرمود و رجحان وی آن بود كه هر دعوتی را اجابت كند.
و این از عشق وی به كار بود.
نقل است كه به هر كس وی را از مراودات زیاد منع می كرد، می فرمود: كورونا عددی نیست كه من او را بگیرم. و متعاقب این فرمایش، یاران را، از جمله آن لولی وش صحراگرد را، (دیده شده كه) بر آستانه ی عمارت صدا، چنان در بغل می پذیرفت و دلیری به حد اعلامی رساند كه یاران را انگشت حیرت بر دهان می ماند. (وافریادا از این همه شجاعت كه در وی بود! )
گویند از دیگر خصلت های تهورناكی اوستاد، یكی هم، جواب های دندان شكن بود.
در این باب نقل است كه وقتی، یكی از اصحاب صدرنشین رادیو، نامش اسفندیار، وی را گفت: بس است دیگر رضوی. این همه كتاب كه در كتاب شب خواندی، خسته نگشتی؟ تعطیلش كنید!
و اوستاد ما، بنا به آن خصلت، جواب های دندان شكن كه وی را بود، فی الفور به اسفندیار فرمود: شما هم بس است دیگر نماز خواندن! خسته نگشته اید؟ تعطیلش كنید!
یكی از مستمعان كه آنجا بود نقل كند: چون این سخن بر زبان اوستاد برفت، چنان سنگین بر گوش اسفندیار بنشست كه وی را اثری عمیق بر جای بگذاشت و در حال، غوغایی به پا شد.
دیگر روز كه اسفندیار به زنجیر اوفتاد و سالها از آن واقعه ی ماضیه سپری گشته بود، یكی دیگر از صدرنشینان رادیو، دوكتور علیرضای حبیبی (اعلی الله مقامه) كه آداب استمالت بزرگان می دانستی و خیرخواه اهل ادب بودی، وی را گفت: جانا بهروز! آیا طبع تو به دوكتور شدن مایل است؟ فرمود: نی، نی، من به همین كه هستم راضی ام.
آن حبیب گفت: چه بخواهی، چه نخواهی، وزارت فخیمه ارشاد، خود، پی جوی این قضیه است.
اوستاد، سر تكان داد و فرمود: اگر خودش بیاید فبهالمراد، اگر نیاید، سر خم می سلامت! و این شد كه تصدیق درجه یك هنر، جهت اوستاد ما صادر شد و به سوی وی آمد.
از حادثات تلویزیونی اوستاد نیز نقل است كه وقتی، در یك دورهمی، آن دایم المجری، شیخنا مهران مدیری (كه خدایش به راه راست هدایت كناد) وی را پرسید: آیا عاشق شده ای؟
فرمود: بلی. گفت: با همین صدات به معشوق چه گفتی؟ فرمود: آن روزگاری كه ما عاشق بودیم، خود عشق آنقدر جذابیت داشت كه صدای جذاب لازم نداشت.
مهران را از این جواب، بقدری خوش آمد كه لب فرو ببست و آن جادوگر كه جمله مردمان را بر سر كار می گذاشت، خود بر سر كار شد.
و باز نقل است كه خواجه محمد قربانی دامغانی، جد اندر جد اهالی صدا و به قول شیخنا محمد صالح علا، مرد نیلوفری رادیو (روحی له الفداء)، هر گاه اوستاد را می دید كه «نخ سرطان زا» به لب دارد، بانگ برمی آورد كه: ای بهروز! چرا به فكر سلامت خود نیستی؟
و اوستاد به طعنه، لب می گشود و می فرمود: داش ممد، ول كن ما را، بگذار حالمان را بكنیم!!
و این شد كه آن مرد نیلوفری، لب فرو می بست و زار می زد كه: آخرش می بینیم!! و آخرش هم رخنه ای در سلامت اوستاد ندید، از آن رو كه وی را خدای تعالی نگهدار بود.
سالها زیسته بود و از هر كتابی كه می خواند، قدری می آموخت و همه وقت، خوش بود و آن به قول سهراب «شاخه های نور» نیز، هیچ آسیبی به وی نرساندند(جهت خوانش كتاب در كتاب شب و تاریخ ادبیات ایران در هزاره ادب پارسی).
كه صاحب این قلم گوید: این خوانده ها، آیندگان را بهره ای عظیم است و گنجی است كه از رادیو و از وی و یارانش در این برنامه ها به یادگار خواهد ماند.
خدای تعالی وی را بر سر این كار، نگاه بدارد كه اولویت وی در كار صدا، همین است و باقی كارهای دیگر، در پس این كار!
خدایش در اعلی علیین جای دهاد كه دمادم در كار صدا شیفته و عاشق بود و همچنان هست و خواهد بود.
آمین یا رب العالمین.
محمدباقر رضایی.
كاتب كتاب شب.
تمّت.»